چراغ کشتن و چراغ خاموش کردن. (آنندراج) (غیاث). خاموش کردن چراغ. (ارمغان آصفی). چراغ پف کردن و چراغ گل کردن: چراغوار بکشتن نشسته بر سر نطع بباد سرد چراغ زمانه بنشاندیم. خاقانی. یار بنشست به مجلس بنشانید چراغ روی او نور تجلی است مخوانید چراغ. کمال خجندی (از آنندراج). رجوع به چراغ کشتن و چراغ خاموش کردن شود
چراغ کشتن و چراغ خاموش کردن. (آنندراج) (غیاث). خاموش کردن چراغ. (ارمغان آصفی). چراغ پف کردن و چراغ گل کردن: چراغوار بکشتن نشسته بر سر نطع بباد سرد چراغ زمانه بنشاندیم. خاقانی. یار بنشست به مجلس بنشانید چراغ روی او نور تجلی است مخوانید چراغ. کمال خجندی (از آنندراج). رجوع به چراغ کشتن و چراغ خاموش کردن شود
چراغ روشن کردن. چراغ برافروختن. سوختن و افروختن چراغ، کنایه از برافروختن. تحویل از برجی ببرجی: چو اندر بره خور نهادی چراغ پسش دشت بودی و در پیش باغ. فردوسی
چراغ روشن کردن. چراغ برافروختن. سوختن و افروختن چراغ، کنایه از برافروختن. تحویل از برجی ببرجی: چو اندر بره خور نهادی چراغ پسش دشت بودی و در پیش باغ. فردوسی